در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش ”باغ مرگ” نوشته ”آتیلا پسیانی” و کارگردانی ”سیامک احصایی”

"باغ مرگ" مکبث را بهانه‌ای برای روایت تازه داستان جاه‌طلبی و دروغ قرار می‌دهد و به درستی ساختار و مضمون مناسب و منطبق بر ساختار و محتوای مکبث را با خود به همراه دارد، اما مهم‌ترین اشکال آن شاید وابستگی بیش از اندازه‌اش به متن اصلی باشد.

نگاهی به نمایش ”باغ مرگ” نوشته ”آتیلا پسیانی” و کارگردانی ”سیامک احصایی”

&quotباغ مرگ&quot مکبث را بهانه‌ای برای روایت تازه داستان جاه‌طلبی و دروغ قرار می‌دهد و به درستی ساختار و مضمون مناسب و منطبق بر ساختار و محتوای مکبث را با خود به همراه دارد، اما مهم‌ترین اشکال آن شاید وابستگی بیش از اندازه‌اش به متن اصلی باشد.

مهدی نصیری: در میان تعداد زیاد نمایش‌هایی که در کشور ما براساس نمایشنامه‌های شکسپیر به صحنه می‌روند و به ویژه آنها که اقتباس از آثار شکسپیر هستند، کمتر می‌توان نمایش‌هایی را سراغ گرفت که با مضامین و مناسبات امروز جامعه در انطباق قرار گیرند و تازه از میان آن دسته از کارهایی که اقتباس شده‌اند و مناسبات روز جامعه را هم محمل پرداخت دیگر گونه  متن قرار داده‌اند، کمتر می‌توان نمایش‌هایی را نمونه آورد که مستقل از متن ابتدایی هویت داشته و کامل باشند.

"باغ مرگ" اما از برخی جهات از این منظر می‌تواند نمایش قابل اعتنایی باشد. آتیلا پسیانی که پیش‌تر اقتباس از شکسپیر را تجربه کرده و نمایشنامه‌ای چون تبار خون را براساس "لیرشاه" نوشته است، در باغ مرگ در پی دستیابی به ساختاری تازه‌ است که براساس مضامین و مفاهیم و منطبق بر ساختار مکبث باشد، اما در عین حال به مناسبات و مضامین روز جامعه ایرانی دامن می‌زند و مفاهیم کلی انسانی و اخلاقی متن اصلی را هم با خود به همراه داشته و نیز مستقل از متن هم ادراک می‌شود.
"باغ مرگ" مکبث را بهانه‌ای برای روایت تازه داستان جاه‌طلبی و دروغ قرار می‌دهد و به درستی ساختار و مضمون مناسب و منطبق بر ساختار و محتوای مکبث را با خود به همراه دارد، اما مهم‌ترین اشکال آن شاید وابستگی بیش از اندازه‌اش به متن اصلی باشد. همین وابستگی است که متن و نمایش را ناگریز به ورود و خروج‌های مداوم به دنیای مکبث کرده و به ساختار تازه و امروزی‌اش لطمه زده است. در واقع می‌توان گفت که "باغ مرگ" نه آنچنان استقلال پیدا می‌کند که بتواند مستقل از نمایشنامه شکسپیر روایت شود و نه آنقدر وابسته و مقید به قواعد متن اصلی است که بخواهد براساس آن درک شود و تعبیر محتوایی و مضمونی داشته باشد.
اما در عین حال جذاب‌ترین مسئله در مورد نمایشنامه، برداشت دیگرگونه‌ای است که پسیانی با توجه به داستان امروزی‌اش از مکبث دارد. "رضا محدث" عاشق نمایشنامه مکبث است و آرزو دارد که روزی نقش مکبث را بازی کند. او با اشتیاق تماشاخانه‌ای مجهز را راه‌اندازی می‌کند، اما کارگردان "مکبث" تنها نقش دانکن را به او می‌دهد و محدث حالا مجبور است که هر شب به دست مکبث بر روی صحنه کشته شود، گویی آنکه ناخواسته هر شب خودکشی می‌کند.
این برداشت ژرف ساختی در داستان امروزی نیز کاملاً قابل انطباق است. رضا محدث با چالش دیگری مواجه می‌شود. او با همسرانش که در صحنه‌های مختلف تبدیل به سه خواهر جادوی مکبث می‌شود خودکشی دیگری را تجربه می‌کند؛ کشتن این بار به دست همسرهای او صورت می‌گیرد.
در واقع محتوا و ژرف ساخت "مکبث" شکسپیر به خوبی در قالب محتوای "باغ مرگ" پسیانی می‌نشیند و آشنایی با "مکبث" لذت درک محتوایی متفاوت و امروزی را دو چندان می‌کند. به ویژه آنکه تم جاه‌طلبی و محوریت حضور و نقش زن‌ها به عنوان فاعل داستان هم این تطابق را منطقی‌تر جلوه می‌دهد و تکمیل می‌کند.
اما کلیت ساختار نمایشنامه "باغ مرگ" تنها بر مبنای این انطباق پرداخت نشده است. در نمایش فصولی از زندگی و گذشته رضا محدث در جریان انتظار همسرهای او برای خواندن وصیت‌نامه با چندین فصل منتخب از "مکبث" همنشین شده است. اما این همنشینی تا چه اندازه در قالب یک ساختار یکدست دراماتیک انسجام پیدا کرده باشد، مسئله دیگری است.
نخستین موضوع در این رابطه ترتیب چینش رویدادهاست. همانگونه که می‌دانیم نمایشنامه "مکبث" از نظر ترتیب رویدادهای مهم دراماتیک، به خودی خود نمایشنامه منحصر به فردی است. در هر صحنه از نمایش اکت و رویدادی در ادامه رویداد قبلی اتفاق می‌افتد که تکان‌دهنده و جدی است و رویدادهای دراماتیک چه به لحاظ تعدد و چه از نظر ارزش دراماتیک با چنان سرعت و شتابی در پی هم قرار می‌گیرند و ادامه پیدا می‌کنند و به مخاطب مجال رها کردن خط سیر حوادث را نمی‌دهند. حالا در باغ مرگ فشرده‌ای از این اتفاقات نمایشی با اتفاق‌های متعدد داستان امروزی (مثلاً ازدواج‌های پشت سرهم و سریع محدث) ترکیب شده‌اند و طبیعی است که افزودن بر اکت‌های دراماتیک نیازمند ساختاری قوی، منسجم و از همه مهمتر یکدست است.
"باغ مرگ" با ایجاز و فشرده‌سازی این وقایع اگر چه می‌تواند همه داستانش را روایت کند اما در ایجاد ریتم و ضرباهنگی یکدست و تأثیرگذار ناموفق به نظر می‌رسد.
سرعت روایت رویدادها و چینش مسلسل‌وار آن‌ها در اجرا و قالب متن آنقدر با شتاب و در محدوده‌ای کوچک انجام می‌گیرد که مخاطب یا تمرکز بر حوادث را از دست می‌دهد و یا اینکه در اسارت تکرار مکانیکی حوادث مشابه، روایت و ریتم اجرایی را پس می‌زند و در برابر تأثیر حوادث واکنشی تدافعی به خود می‌گیرد.
به جز این باید اعتراف کرد که تعدد روایت‌ها ساختار روایی را ناگزیر به خروج از قواعد درام وارد حوزه دیگری کرده که بیشتر به نقل روایی شباهت دارد. بخش مهمی از این نقل نمایشی در "باغ مرگ" بر عهده صادق برزویه (دوست و وکیل محدث) است.
[:sotitr1:]صادق برزویه به محض شروع نمایش سخنرانی مطولش از گذشته و امروز داستان را به صورت نقل مستقیم یا از روی کاغذ می‌خواند و برخی از صحنه‌ها و اتفاقات در انطباق با مکبث یا به صورت مستقل از آن در پس و پیش نقل روایی، اجرا می‌شوند. مهم‌تر اینکه، بخش مهمی از ارزش اجرا، به ویژه در حوزه ارائه اطلاعات، به نقش و اهمیت حضور این شخصیت به عنوان راوی بستگی دارد. روایت مستقیم و نقل گذشته مهم‌ترین آسیبی است که نمایش سیامک احصایی به آن دچار است. تقریباً یک سوم نمایش هم به واسطه تمرکز بر حضور راوی و محوریت قرار گرفتن او در اجرا دچار این آسیب است. وکیل نمایش احصایی داستان را آغاز می‌کند، خودش وقایع را تفسیر و تفهیم می‌کند، بیشتر اطلاعات را در اختیار مخاطب می‌گذارد و سرانجام همه وقایع را براساس دست‌نوشته‌ای که در اختیار دارد، گره‌گشایی می‌کند.
در واقع راوی ضمن ارائه مستقیم اطلاعات و سر هم بندی کردن آن حتی لذت کشف ژرف ساخت و نیز درک و استدلال مولفه‌های ساختار را هم از مخاطب می‌گیرد. به عنوان مثال در فصلی که وکیل علاقه محدث به مکبث را توضیح می‌دهد و جذاب‌ترین محدوده انطباق موضوع را تفسیر می‌کند توجه کنید یا آنجا که حتی نتیجه‌گیری و چالش‌ها را نیز به ساده‌ترین شکل ممکن برای تماشاگر توضیح می‌دهد!
صادق برزویه: نمی‌دونست قاتلو بازی می‌کنه یا مقتولو! هم دانکن بود، هم مکبث!
علاوه بر این‌ها باید تکرار مبکث در نمایش را به نوعی در حوزه کاستی‌های متن و اجرا مورد انتقاد قرار داد. این منظر چه در مورد تماشاگرانی که مکبث را می‌شناسند و چه در مورد آن‌ها که داستان نمایشنامه شکسپیر را نمی‌دانند و برای نخستین بار با اثری مستقل (به ظاهر مستقل) مواجه می‌شوند، تکرار بخش‌های متعدد نمایشنامه شکسپیر یا حتی بازسازی وقایع آن چندان ضروری به نظر نمی‌رسد. حتی می‌توان گفت که در موارد متعدد تکرار و بازسازی صحنه‌های نمایشنامه شکسپیر، یکی از مهم‌ترین عواملی است که جذابیت‌ها و تازگی‌های اجرا را هم با اشکال مواجه می‌کند.
دیگر آنکه پایان‌بندی از پیش مشخص و نتیجه‌گیری آرمان‌گرایانه پایان نمایش هم در خوش‌بینانه‌ترین شرایط، تنها می‌تواند یک گره‌گشایی سطحی باشد و به دشواری می‌توان انتظار داشت که به مذاق تماشاگر خوش بیاید.
رضا محدث که تا پیش از این با اعتماد کامل به همسرانش مدام بر تعداد آن‌ها می‌افزوده، ناگهان در وصیت‌نامه‌اش دستور متفاوتی می‌دهد و ظاهراً در تقابل میان جاه‌طلبی زن‌ها و بلندپروازی دختر و پسر جوانی که در تماشاخانه زندگی می‌کنند (به نوعی جاه‌طلبی مورد انتقاد موجود در تئاتر و آینده جوان آن) دومی را انتخاب می‌کند و در پایانی شعاری و از پیش معلوم تمام دارایی و تماشاخانه را به آن‌ها می‌بخشد.
طراحی صحنه نمایش اگرچه به واسطه برخی مولفه‌ها کاملاً در انطباق با ژرف ساخت قرار می‌گیرد و کارکردهای دیداری لازم را هم در اختیار اجرا قرار می‌دهد، اما در حوزه‌هایی هم به شدت ایستا و سنگین است و چندان بر جنبه‌های دیداری و جذابیت‌های اجرایی نمی‌افزاید.
هر چند نمایش احصایی تصاویر زیبایی را به واسطه این طراحی صحنه به خود می‌بیند؛ مثل صحنه قرار گرفتن زن‌ها در مقابل میز آینه‌ در حالی که حوله‌های قرمز در یک سمت و رضا محدث در سمت دیگر دیوار بلند به فضای کابوس‌وار و وهم آلوده آن افزوده‌اند.
اما در اکثر مواقع به واسطه قرار گرفتن میز خطابه راوی در مرکز و دیوارهای سنگین و بزرگ در طرفین، کاملاً ایستا و متعادل است و این در حالی است که سرعت روایت و تعدد فضاهای اجرایی و اکت‌های نمایشی پی‌درپی کاملاً با این سکون و عظمت بیهوده در تناقض است. اینطور به نظر می‌رسد که احصایی در ساخت دیواره بزرگ و بلند صحنه‌اش تنها شیفته باز شدن بال‌های دیوار و نمایش دادن قاب نتیجه‌گیری اشخاص بوده است.
بازی با ابعاد، خروج از قواعد و گزاره‌گرایی در طراحی صحنه هم به نظر نمی‌رسد که به کمک این بخش از کار آمده باشند.